گل قشنگم با اینکه هنوز 2 سالت نشده، اما سومین ماه رمضونیه که پیشم هستی، چون توی همین ماه رحمت بدنیا اومدی. اینقدر خانوم شدی که با من باباتو واسه سحری بیدار میکنی، و کلی ذوق می کنی.
حنانه جونم عاشق چادر سر کردنه، دیشب که خونه مامانیش بود با چادرش نماز خوند. بعدشم که با هم رفتیم احیی، اونجا هم کلی خانوم بودی هم چادر مامان و سر کردی هم سینه زدی هم قران سر گرفتی ، ...
گلم دیشب که رفتیم پارک با هم سوار تاپ شدیم، اینقدر خندیدی که مارو هم به خنده انداخته بودی. اخه من موندم تو به این فسقلی ای چطوری این همه پارکو دوست داری. همشم وول خوردی نذاشتی یه عکسه خوب بگیرم. ...
ایندفعه که برقا رفت چون بزرگترو خانومتر شدی ، فکر می کردی ما چراغارو خاموش کردیم همش غر میزدی، تا اینکه شمعارو روشن کردم، اما مگه میذاشتی هی فوت میکردی ، مامانی روشن می کرد تو خاموش می کردی، خدارو شکر برقا زود اومد وگرنه با دود شمعا خفمون میکردی. ...
گلم، میخوام عکسها و خاطراتو اینجا بگذارم، چون مامان تو گوشیش یه دفترچه خاطرات داشت که همه چیو اونجا وارد می کرد، اما از اونجا که تو دختر باهوشه خودمی و کار کردن با گوشیه مامان و دوست داری زدی دفترچه خاطراتو پاک کردی، با کلی عکس و نوشته ، خدا کنه بیشتر تاریخها رو به یاد بیارم و بتونم برات بازسازیش کنم. حتی برای محکم کاری اینارو همزمان برات تو یک دفتر خاطرات هم می نویسم.